این متنو خودم نوشتم
از چه کسی........
یک جاهایی انگار آلارم بدهد جانت.........
و اشک های بی مهابا بر روی گونه هایت....انگار وقتش باشد...وقتش باشد که یکبار دیگر میان آدم های اطرافت جان بدهی بی صدا.....
خاطرات خوب...اینجا تسکین نمیدهند...زجر می دهند.....و از همه بدتر
این که آغوشی نباشد که برای دلتنگی هایت جا داشته باشد....و حس ابری بودن .....چه دنیای عجیبیست....
فراموشی گرفته باشند انگار همه ی آدم های اطرافت...
انگار نامرئی شده باشی...نه پیامی ...نه تماسی..نه قراری...
همان هایی که جواب های پرسشان را با اشتیاق جان میگفتی و آنان الان بله هم نمیگویند..
بی تفاوتی آدم ها از همه چیز کشنده تر است...
لالت میکند.....نه میتوانی گله کنی نه.......اصلا انگار کلمات کم بیاورند برای توصیف چنین حالی....
قصه ی عجیبیست ....
تلخ شبیه طعم قهوه ی خشک.....
دلتنگی که خبر نمیکند.....همه چیز دست به دست هم میدهند ....از زمین و آسمان...عطر های مشابه...هوای آشنا....مکان های آشناتر......با چاشنی غربت و بی کسی.....
یک آن بغض راه نفست را می بندد...خجالتی هم که باشی بد تر.....میکشی این بغض را در تمام طول راه...تا یک گوشه دنج....جایی که برای این ته مانده غرور وامانده امنیت داشته باشد لااقل....
و بعد می باری....گریه هایت که تمام شد.......آرام میشوی....گریه تسکینت می دهد اما درمان نمیکند....
این جور وقت ها لازم است آدمی باشد که گوش هایش تیز باشد که این بغض خراب شده را لا به لای خنده های زوری ات بکشد بیرون....بشنود صدای بغضت را و برای آن خنده ها خودش را به کری بزند....
این جور وقت ها لازم است یکی باشد
باید یکی باشد که در آغوشت بگیرد و تمامبد بودنت از چشمانت بزند بیرون ...بودنش دارو باشد برایت و حسابی درمانت کند....
...












.jpg)

اگر امام زمان غیبت کرده است، این غیبت ماست نه غیبت او...